فریادهای خاموش تنهایی

شعر و ادبیات داستان عاشقانه ها و قطعات

فریادهای خاموش تنهایی

شعر و ادبیات داستان عاشقانه ها و قطعات

چیزی گم می شود

جا ماندم

جا ماندم

باز از  او جا ماندم

 رهایم کرد زمانی که به خاطرش از کوچیدن دست کشیدم

زمانی که دیگر زمان نبود ابدیت بود

رهایم کرد به بهایی آنًقدر ناچیز که حتی

شرم را رو سفید کرد

می گفت گمشده می جویم

و کسی به او نگفت هر نگاه دربدری گمشده نیست ...

زمان  می گذرد      چیزی که گم میشود

                               من هم گم می شوم هر شب در عشق او

 

 او

 سرمست از یا فتن اینهمه گمشده در هوس

دلبرم چهره برافروخت

 

 

 

که ای تف بتو یار ...........