فریادهای خاموش تنهایی

شعر و ادبیات داستان عاشقانه ها و قطعات

فریادهای خاموش تنهایی

شعر و ادبیات داستان عاشقانه ها و قطعات

معجزه در ماتم

باورم نمی شود مثل تمام زندگیم که باورم نمی شود

  نشسته بودم اشک مثل بارانهای موسمی

می بارید مانند هر شب هر لحظه هر ..... در این ایام بی بنیاد هستی کن مببارید اشک و آسمان دلم باز نمی شد - تنها یادگارش تصویرش در دستانم زیر سیل اشکهایم غرق می شد چه اندوه تلخی چه ماتم شبانه ای

سیل اشک می بارید  و غریقش من بودم  شبانه های بی بهانه شده اند سرشار از بهانه عاشقی

وقتی که نقشش جان گرفت خیال نبود در خیالم رویای زنده عمرمم بود

 مه آسا بر من نازل شد

من عطش سوخته بودم او آب حیات  باز حکایت ویس و رامین تکرار زمینی من در آسمان خیالی او

افسوس نقش خیالش نیز تیغی برهنه داشت

 افسوس افسوس

 

 

مجنونانه

آهای دنیا نمی بینی

من هنور عاشقم

زنده بگورم نکن

به لیلایت بگو  

به لیلایت بگو

آنقدر دیوانه ات بودم که

مجنون شدم 

 

بازنده

سرم مزرعه آرزوها

قلبم گورستان عشقهای خفته

سزاوار شکست نبودم

از پشت دشنه ام زدند

عاشقانه هلاک میشوم

عادلانه نه

 

شهد شیدایی

شبها و روزها

تمام لحظه ها

می آیی در روحم جسمم رگهایم

شهد شیدایی

انگبین حلاوتی

تلخ تر از هلاهل

رحم کن

نابود

 نکن عاشق تنهای قلبت را

 

گلایه

 

آنکس که تو دستهایش را بریدی

مرهم میساخت برای زخمهایت

آنکس که تو چشمهایش را در آوردی

چشمهایش را قدمگاه تو کرده بود

آنکس که تو قاتلش بودی

تنها عاشقت بود در این دنیا

فرمان قتل

بس است عزیزم بیچاره ام کردی

میکشی این اسیر خاک را در خاک

میدانم

میدانم

میدانم

غریبه ای هستم در شهر قلبت که

فرمان قتلم را صادر کردی

آرزوی من

همیشه پیش ذهنش بود

 حرفهای صادق

لبهای گشتالود نیمه باز

چشمهای مورب ترکمنی

به هنگام نبودند آرزوهایش اما

آرزو اینگونه بود

کوتاه جاودانه

مرد انه

به من می گفت

که دوستت ندارم

بیهوده خود را به در دیوار میکوبی

مرد

باور دارد که راست گفت صادق

عشق مرد دیگر نمی خواهد

نامردانی را لازم دارد تا

دروغ رابیرایند در خانه های خالی

تا مردانی از جوانمردی

بمیرند

هق هق دریا

 

از شرجی و نخل و بوی تند ماهی هور

از دخترکان شاد کوچه های دریا

میگذرم

مثل بادی که از میان اندوه جزیره میگذرد

تا برسم به هق هق شبانه ای

که خدایا کوچکترین ماهیه دریای آدمها را

بی وفا نکن

مهتاب

 

نیاز لحظهای من بودی

تمام اندام ماه گونت

تابیدی بر شبهای بی مهتابم

اگر پشت ابری بیرون بیایی

من مهتابم را می جویم

گرگ بیابان

وقتی به خاک خونم میکشید احساس غرور میکرد

این گرگ بیابان عجب طاقتی دارد

عشق گرگ را رام کرد

عشق گرگ را خوار کرد

میدانید چه کسی گرگ را کشت

لطفا جوابهای خود را به آدرس قلبتان بفرستید آهو خانم کوچولو

تولد من

یک روز سرد بود که هجوم گرم عشق تنم را به آتش کشید

قرار ما خیابان دلتنگیها چهار راه اشتیاق روبروی سینما خاطره

ساعت زمان به ابدیت

چه کسی قلب مرا به زنجیرخواهد کشید

او امد مثل عطش برگ برای شبنم

مثل شوق شکوفا شدن گلبرک

من گرگ بیابان خدا خسته از پی آهو گشتن

شکارش شدم ندانسته

مجذوب بره ای شکارچی

قلبم را تسخیر کرد با قدرتی مهیب

عشق آمدی خوش آمدی